یکی از بهترین خاطراتی که از محل کارم دارم ! که فکر کنم مال پنج شش سال پیش میشه.
قرار بود محل کارمون عوض بشه و رییس هم که از اون مردای دست و دلباز و مهربون بود گفت که یک سری از وسائل رو میخوایم عوض کنیم و جدید بگیریم. و هر کس رو مسئول خرید یه چیز کرد البته با هزینه شرکت.
خوب یادمه که بچه ها رفتن خرید ولی نمیدونم متاسفانه من اصلا دوست نداشتم چیزایی که خریده بودن. اکثرا رسمی و نه حتی شیک رسمی روزمره و اداره دولتی طور!
من بهم قندون افتاد! خوب یادمه رفته بودم تجریش . و یکی از همکارانمم با من اومده بود. با هم رفتیم تو یکی از مغازه های تو بازار و داشتیم قندونهای مختلف رو میدیدیم این همکار سریع یه چیزی مثل بقیه رسمی انتخاب کرد و از چیزای بلوری که همه جا مدل مشابه اش هست و اومد بگه 6 تا ازش بدن که من ییهو چشمم افتاد به یه قندون زرد! یه قندون زرد ساده ولی زردی که تو چشم بود و مثل خورشید میدرخشید، قندون شادی بود، و همین جور که به من میخندید، میگفت منو باید بخری!
یکم مکث کردم و گفتم من از این خوشم میاد.همکارمم خندید گفت این به درد محل کار نمیخوره ولی قشنگه گفتم بیا از این بگیریم. خلاصه بگم که یه جورایی مخشو زدم و البته قیمتش صد البته که بیشتر بود. و اونم میگفت برای شرکت ومی نداره انقدر خرج کنیم.! منم گفتم طوری نیست یه دونه از این قندون رسمیها میگیریم واسه اینکه اگر مهمون رسمی داشتیم و برای خود بچه ها و رو میز بچه ها و خودمون از این زرده. خلاصه با کلی چک و چونه که اگر رییس ناراحت شد من خودم هزینه اضافه اش رو میدم قندونها رو گرفتیم و روز بعدش من بردم شرکت.
بماند رییس تشکر کرد و گفت چه خوب کردی این رنگی گرفتی چه خوبه و چه نازه و اینا ولی بهترین پاداش رو من دقیقا شش ماه بعد از اون قضیه گرفتم.
شش ماه بعد یه روز که رییس داشت خیلی بی حوصله با تایپ و مسنجر جواب یکی از مشتریها و کاستومرها رو میداد. در حالی که تایپ میکرد نگاهش افتاد به قندون و نگاهش رو قندون فیکس شدو من تمام این پروسه رو دیدم. و از خوشبختی های من بود دیدنش. نگاهش رو قندون موند . بعد یه لبخند خیلی خوبی نشست رو لبش و بعدم بلند گفت چه خوب شد قندون این رنگی خریدین هر وقت میبینمش شاد میشم مرسی.
و نمیدونست چقدر احساس خوبی داشتم. از اینکه با یه انتخاب ساده میتونستم دلی رو شاد کنم. و چقدر خوشبخت بود که کل این پروسه رو دیدم. یعنی یه قیافه جدی بی حوصله که بعد تبدیل به لبخند و برق چشم شد
و من شیفته این برق چشم آدمهام. از بهترین اتفاقاته گمونمحتی اگر ساده باشه در این حد!
درباره این سایت